یوسف مثل هر روز به سوی حویلی رفت. مهمان خانه و محل بود و باش محافظین امنیتی او در حویلی بیرونی بود. همیشه افراد زیادی برای رسیدگی به عریضه هایشان به خانه یوسف می آمدند تا یوسف عدالت را در حق آنان اجرا کند. وقتی یوسف پایش را به حویلی بیرون می گذاشت همه کسانی که منتظر او بودند دورش جمع میشدند و با او احوال پرسی می کردند. هر کس به نوبت، عریضه اش را به یوسف میداد. از بین تمام عریضه ها یک ورق عریضه، بسیار توجهش را جلب کرد. او از بین تمام عریضه ها آن را بیرون آورد و چند بار مطالعه کرد و پس از برسی تمام عریضه ها ، گفت صاحب این عریضه کیست پیش بیاید!