در اولین جمله از کتاب لویی فردینان سلین صحبت از تنهایی، فضای سنگین و غمناک به میان میآید که میتوان همه آنها را در کتاب مشاهده کرد. فردینان، شخصیت اصلی کتاب، پزشکی است که از دست بیمارانش ذله شده، به تنگ آمده و به زمین و زمان فحش میدهد. همهشان او را دیوانه میکنند، افراد زباننفهمی که همیشه همهچیز را باید دوبار برایشان تکرار کرد. افرادی که از حضور پزشک سوءاستفاده میکنند تا سرگرم شوند!تقریبا ۶۰صفحه ابتدایی کتاب به همین روال روایت میشود. دکتر فردینان دردل میکند، از حرفهاش میگوید، از گوستن سابایو که او هم پزشک است و هم پسرخالهاش، از منشی پیرش میگوید و همچنین از مادرش و آن رمان افسانهواری که گمشده، شکایت میکند. این صفحات پراکنده و سرشار از خشم و بددهنی را با صبر بخوانید تا جادوی کتاب در صفحات بعدی شما را در خود غرق کند