ربابه خاموش بود بعد آهسته روی دو زانو نشست چادرش را از زمین برداشت و به کمرش بست کفش های پاشنه بلندش را از پاهایش کشید موهایش را زیر آن نوار سپید مرتب کرد و برخاست پنداشتم که می خواهد برای رفتن درست زیر تک درخت توت ایستاد لختی بی حرکت ماند بعد دیدم که پاهایش بر زمین می خورند رقصی را آغاز کرده بود من مات و مبهوت کنار گور مادرش نشسته بودم و او بی آن که سخنی گوید بی آن که صدایی بر آورد بدون ساز و حتا بی آن که زنگی به پاهایش بسته باشد به روی زمین ناهموار در میان تاریکی شب و در سکوت یک گورستان سرد وخاموش پای کوبیی را آغاز کرد